سلام دخمل گلم دوست داشتم بدونی اون روز چه چیزایی هدیه گرفتی واسه همین اومدم عکساشو برات بزارم تا کلی ذوق کنی عچقم بوس این هدیه مامان و بابای مامانت که مامان بزرگت خودش دوخته البته یادت نره که زحمت سیسمونیتم کشیدن
هدیه مامان و بابای بابات هدیه دایی هات با کلی خرتو پرت دیگه هدیه عمه
هدیه دختر عموهای مامان بقیه از جمله عمه بابات و دختر خاله مامانت و دوست مامان لطف کردن و پول دادن دست همگی درد نکنه سلام دخمل طلا دیروز مامانی تولدش بود و ۲۵ ساله شد امسال تولد مامانی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه و روز مادر منم چون سیسمونی تورو چیده بودم یه مهمونی به مناسبت سیسمونیه تو و تولدم گرفتم خیلی خوش گذشت شما هم همش تو دل مامانی داشتی وول میزدی فهمیده بودی که جشن به مناسبت تو هستش الهی قلبونت بشم من اینم وسایل پذیرایی و تزینات خونه گیفتهای سیسمونیت که خودم درست کردم این گلم بابای گرفته برامون +۱۰۰تومن پول اینم عکس کیکت که بابایی به سلیقه خودش گرفته همه از وسایل تو خوششون اومد الانم یه هفتس مادربزرگات پیشمن بهم میرسن تا شما تپلی بشی حسابی به زور میریزن تو حلق مامانی خلاصه کلی برای شما کادو جمع شده که بعدا عکساشو میزارم تو وبلاگت سلوم عچقم روز ۵ شنبه رفتم دکتر مامان بزرگم اومد خونمون تا از شرکت بیان سرویس تخت و کمدو نصب کنن منم وقت دکتر داشتم رفتم دکتر وقتی شکممو معاینه کرد و جواب سونو رو دید گفت رشد نینیت کمه منم کلی ترسیدمو جا خوردم اخه تو سونو همه چیز خوب بود ولی دکتر که اینو گفت من کلی جا خوردم خلاصه برام پودر لیدی میل و قرص امگا۳ داده که بخورم شما تپلی بشی اومدم خونه سرویسات تا ساعت ۹ شب طول کشید تا نصب بشه خلاصه مادربزرگات امون ندادنو سیسمونیتو چیدن دخمل گلم خیلی خوشمل شده ایشالاه که مبالکت باشه و به خوشی استفاده کنی فردا صبحشم عمه محبوبه با عمو سعید اومدن و برات یه هدیه اوردن امیرضا هم ذوق زده اتاق تو بودو از اتاقت بیرون نمیرفت ایشالاه وقتی اومدی با هم کلی بازی میکنید دست مامان بزرگ و بابابزرگ درد نکنه که کلی زحمت کشیدن بزودی عکس سیسمونیتو میزارم دوست دارم یه عالمهههههه هرچی بگم بازم کمهههههههههه روز ۱۰/۲/۹۰ رفتیم سونو منو بابایی که یهو دیدیم جفت مامان بزرگا هم اومدن خلاصه با این تعدادمون پاشدیم رفتیم سونو دکتر دستگاهو گذاشت همه چیو اندازه گرفت و گفت همه چیز خوبه وزنت ۱۵۵۰ بود ضربان قلبت ۱۴۰ دستت هم زیر چونت بود و داشتی مارو تماشا میکردی کلی از دستت خندیدیم مامانی داشتی با پاهات بازی میکردی قلبون اون شصت پاهات بشممممممم
|
About
سلام عچقم این وبلاگو مامانی با کمک بابا برات طراحی کرده و خاطراتتو از وقتی که نبودی تا وقتی که اومدی و بزرگ میشی برات مینویسیم تا وقتی بزرگ شدی خودت بتونی همه خاطراتتو بخونی گلم دوست داریم
Archivesآذر 1393خرداد 1393 فروردين 1393 دی 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390 آذر 1390 آبان 1390 مهر 1390 فروردين 1390 AuthorsLinks
عنوان لینک
تبادل
لینک هوشمند
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
Alternative content |